فقط خدا

فقط خدا
  • خانه 

#احترام به پدر

20 اردیبهشت 1397 توسط كبري احمدي

پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت و شکست.

پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگ کاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم مي ريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد.

بعد از اينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بود غذايش را درکاسه چوبي بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشک مي ريخت و هيچ نمي گفت.يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست مي کني؟ پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست مي کنم که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامه داد.از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند.

 نظر دهید »

قدر خود رابدان

20 اردیبهشت 1397 توسط كبري احمدي

 نظر دهید »

بشر حافی وامام کاظم (ع)

20 اردیبهشت 1397 توسط كبري احمدي

روزے امام ڪاظم(ع) از ڪوچہ هاے بغداد مے گذشت. از یڪ خانہ اے صداے عربدہ و تار و تنبور بلند بود، مے زدند و مے رقصیدند و صداے پایڪوبے مے آمد. اتفاقا یڪ خادمہ اے از منزل بیرون آمد در حالے ڪہ آشغالهایے همراهش بود. امام بہ او فرمود صاحب این خانہ آزاد است یا بندہ؟ سؤال عجیبے بود. گفت: از خانہ بہ این مجللے این را نمے فهمے؟ این خانہ «بشر» است، یڪے از رجال، یڪے از اشراف، یڪے از اعیان، معلوم است ڪہ آزاد است.

فرمود: بلہ، آزاد است، اگر بندہ مےبود ڪہ این سر و صداها از خانہ اش بلند نبود. حال، چہ جملہ هاے دیگرے رد و بدل شدہ است دیگر ننوشتہ اند، همین قدر نوشتہ اند ڪہ اندڪے طول ڪشید و مڪثے شد. 

آقا رفتند. بشر متوجہ شد ڪہ چند دقیقہ اے طول ڪشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل ڪردے؟ گفت: یڪ مردے مرا بہ حرف گرفت. گفت: چہ گفت؟

گفت: یڪ سؤال عجیبے از من ڪرد.

چہ سؤال ڪرد؟ از من پرسید ڪہ صاحب این خانہ بندہ است یا آزاد؟ گفتم البتہ ڪہ آزاد است. بعد هم گفت: بلہ، آزاد است، اگر بندہ مےبود ڪہ این سر و صداها بیرون نمے آمد.

گفت: آن مرد چہ نشانہ هایے داشت؟ علائم و نشانہ ها را ڪہ گفت، فهمید ڪہ موسے بن جعفر است. گفت: ڪجا رفت؟ از این طرف رفت. پایش لخت بود، بہ خود فرصت نداد ڪہ برود ڪفشهایش را بپوشد، براے اینڪہ ممڪن است آقا را پیدا نڪند. پاے برهنہ بیرون دوید. (همین جملہ در او انقلاب ایجاد ڪرد) دوید، خودش را انداخت بہ دامن امام و عرض ڪرد: شما چہ گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید ڪہ مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت مے خواهم بندہ خدا باشم، و واقعا هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بندہ خدا شد.

مجموعہ آثار شهید مطهری

 نظر دهید »

#قدر نظام را بدانیم 

20 اردیبهشت 1397 توسط كبري احمدي

 نظر دهید »

#تاآخر عمر ،«بچه ای»!

20 اردیبهشت 1397 توسط كبري احمدي

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 49
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

فقط خدا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس